۲۳ حاکمان فِلیسطیها جمع شدند تا جشن بگیرند و به خدایشان داجون + یک قربانی بزرگ تقدیم کنند، چون میگفتند: «خدای ما دشمنمان سامسون را تسلیم ما کرده!»
۴ فردای آن روز، وقتی صبح زود بلند شدند، دوباره دیدند که مجسمهٔ داجون جلوی صندوق عهد یَهُوَه با صورت به زمین افتاده است. این بار، سر و هر دو دست داجون قطع شده بود و روی آستانهٔ در افتاده بود. فقط قسمت ماهیشکل آن* سالم باقی مانده بود.
۲ در همان زمان بود که اَخَزیا در سامره از پنجرهٔ* اتاق روی پشتبام خانهاش افتاد و مجروح شد. پس او به چند پیامرسان مأموریت داد و گفت: «بروید و از بَعَلزِبوب، خدای عِقرون + بپرسید که آیا من از این جراحت جان سالم به در میبرم؟»+