-
مَرقُس ۷:۲۵-۳۰کتاب مقدّس—ترجمهٔ دنیای جدید
-
-
۲۵ به محض این که عیسی به آنجا رسید، زنی که دختر کوچکش گرفتار روحی ناپاک بود، از آمدن عیسی باخبر شد و پیش او رفت و به پایش افتاد.+ ۲۶ آن زن، یونانی و اهل* فینیقیۀ سوریه بود. او مدام از عیسی خواهش میکرد که آن دیو را از دخترش بیرون کند. ۲۷ اما عیسی به او گفت: «بگذار اول فرزندان سیر شوند، چون درست نیست که نان از دست فرزندان گرفته شود و پیش سگهای کوچک انداخته شود.»+ ۲۸ او به عیسی گفت: «درست است آقا، ولی حتی سگهای کوچکی که زیر میز هستند از خرده ریزههای خوراک بچههای کوچک میخورند!» ۲۹ عیسی با شنیدن حرف او گفت: «چون این را گفتی، آن دیو از دخترت بیرون رفته است. حالا میتوانی بروی.»+ ۳۰ وقتی او به خانه برگشت، دید که بچهاش روی تخت دراز کشیده و آن دیو رفته است.+
-