ایّوب
۱۴ «انسان که از زن زاییده میشود،
عمرش کوتاه و پر از مشکلات است.
۴ آیا شخص ناپاک میتواند شخص پاک به دنیا بیاورد؟
محال است!
۵ تو تصمیم گرفتهای که روزهای عمر انسان کوتاه باشد،
تعداد ماههایش در دست توست؛
برای سالهای عمرش حد و مرز گذاشتهای، طوری که هیچ وقت نمیتواند از آن بگذرد.
۶ از او چشم بردار و راحتش بگذار تا مثل کارگری که روز کاریاش را تمام میکند،
او هم عمرش را به پایان برساند.
۷ حتی برای یک درخت هم امیدی هست.
اگر بریده شود، دوباره شاخ و برگ میدهد،
و شاخههایش رشد میکند.
۸ اگر ریشههایش در زمین فرسوده شود،
و کُندهاش بپوسد،*
۹ با قطرهای آب* دوباره جوانه میزند،
و مثل گیاه تازهای شاخه میدهد.
۱۰ ولی وقتی انسان میمیرد، قدرت هیچ کاری را ندارد،
وقتی عمرش تمام میشود، کجاست؟
۱۱ همان طور که آبهای دریا بخار میشود،
و آبهای رودخانه ته میکشد و خشک میشود،
۱۲ انسان هم به خواب مرگ میرود و بلند نمیشود.
تا وقتی که آسمانها هستند، بیدار نمیشود،
و کسی نمیتواند او را از آن خواب بیدار کند.
۱۳ ای کاش مرا در قبر پنهان کنی،
و تا وقتی که خشمت فرو بنشیند، مرا مخفی نگه داری!
ای کاش زمانی برایم تعیین کنی و دوباره مرا به یاد بیاوری!
۱۴ وقتی کسی بمیرد، آیا میتواند دوباره زنده شود؟
تا زمانی که روزهای بردگیام تمام شود،
و روز رهاییام برسد، منتظر میمانم.
۱۵ آن وقت تو مرا صدا میکنی و من جواب میدهم.
تو اشتیاق داری که کار دستت را دوباره ببینی.
۱۶ ولی فعلاً قدمهایم را میشماری،
و فقط گناهانم را میبینی.
۱۸ همان طور که کوهی فرو میریزد و از بین میرود
و صخره از جایش کنده میشود،
۱۹ همان طور که آب، سنگها را میساید
و سیلاب خاک زمین را میشوید و میبرد،
تو هم امید انسان* را از بین بردهای.
۲۰ تو انسان را آنقدر تحت فشار قرار میدهی تا بمیرد؛
تو ظاهرش را تغییر میدهی و او را به قبر میفرستی.
۲۱ پسرانش به عزّت و افتخار میرسند، ولی او خبردار نمیشود،
آنها پست و حقیر میشوند، ولی او متوجه نمیشود.