-
‹لطفاً این خواب را بشنوید›برج دیدهبانی ۲۰۱۴ | ۱ سپتامبر
-
-
یوسف غافل از همه جا، نزد برادرانش رفت. او بیشک امید داشت که بتواند با صلح و دوستی جویای احوالشان شود. اما برادرانش به طرف او حملهور شدند، با خشونت ردای مخصوصش را از برش کندند، او را به طرف چاهی خشک کشیدند و به داخل آن انداختند. یوسف پس از آن که از شوک روحی و جسمیای که به او وارد شده بود، بیرون آمد، بهسختی بر پاهای خود ایستاد. واضح بود که نمیتواند بهتنهایی از آن چاه بیرون بیاید. از قعر چاه، او تنها دایرهای کوچک از آسمان را میدید و صدای برادرانش را نیز دیگر بهسختی میشنید. یوسف فریادکنان به آنان التماس میکرد، اما برادرانش توجهی نمیکردند و با سنگدلی در آن نزدیکی غذا میخوردند. آنان در غیاب رَؤبین بار دیگر تصمیم گرفتند که یوسف را به قتل برسانند، اما یهودا آنان را متقاعد کرد که یوسف را به تاجرانی که از آن محل میگذشتند، بفروشند. دوتان بر سر راه تجاریای بود که از مصر میگذشت و چیزی نگذشت که کاروان اسماعیلیان و مدیانیان از آنجا عبور کردند. آنان پیش از آن که رَؤبین باز گردد، معامله را تمام کردند و برادر خود را به ۲۰ سکهٔ نقره به بردگی فروختند.b—پیدایش ۳۷:۲۳-۲۸؛ ۴۲:۲۱.
-
-
‹لطفاً این خواب را بشنوید›برج دیدهبانی ۲۰۱۴ | ۱ سپتامبر
-
-
b دقت کتاب مقدّس حتی در جزئیات این گزارش آشکار است. اسنادی از همان دوران در دست است که نشان میدهد قیمت یک برده در مصر ۲۰ سکهٔ نقره بود.
-