غزل غزلهای سلیمان
۸ دختر شولَمّی در ادامه میگوید: «ای کاش تو مثل برادرم بودی
که مادرم به او شیر داد!
آن وقت اگر تو را در کوچه میدیدم، میبوسیدم،
و کسی با چشم حقارت به من نگاه نمیکرد.
در آنجا شرابی خوشطعم* و آب انار تازه به تو میدادم تا بنوشی.
۳ دست چپ تو زیر سرم میبود،
و دست راستت مرا در آغوش میگرفت.
۴ ای دختران اورشلیم شما را قسم میدهم
که سعی نکنید عشق را تا وقتی خودش شعلهور نشده، در من بیدار کنید.»
۵ برادران دختر شولَمّی میگویند: «این کیست که به دلدادهاش تکیه داده،
و از صحرا میآید؟»
دختر شولَمّی میگوید: «زیر درخت سیب بیدارت کردم؛
جایی که مادرت درد زایمان کشید،
و تو را به دنیا آورد.
۶ عشق مرا در دلت مُهر کن،
و مثل بازوبند، محکم به بازویت ببند،
چون عشق مثل مرگ، قدرتمند است،
و دلبستگی مثل قبر* سازشناپذیر.
شعلهٔ عشق یعنی شعلهٔ یاه،* مثل شعلههای آتشی سوزان است!
۷ آبهای زیاد نمیتواند شعلهٔ عشق را خاموش کند؛
حتی سیلاب هم نمیتواند آن را فرو بنشاند.
اگر کسی بخواهد عشق را با تمام دارایی و ثروتش بخرد،
جز خفّت و خواری چیزی نصیبش نمیشود.»
۸ برادران دختر شولَمّی میگویند: «ما خواهر کوچکی داریم،
که سینههایش هنوز درنیامده است.
اگر کسی روزی به خواستگاریاش بیاید،
چه کار باید بکنیم؟»
۹ «اگر خواهرمان یک دیوار باشد،
روی آن برجی از نقره بنا میکنیم،
ولی اگر یک در باشد،
آن را با تختههایی از چوب سِدر میپوشانیم.»
۱۰ دختر شولَمّی میگوید: «من یک دیوارم،
و سینههایم مثل برجهاست.
پس وقتی دلدادهام به من نگاه میکند،
میبیند که آرامش را پیدا کردهام.
۱۱ سلیمان باغ انگوری در بَعَلهامون داشت.
او آن باغ را به باغبانان اجاره داد
تا هر کدام از آنها در مقابل میوهٔ باغ، هزار سکهٔ نقره به او بدهد.
۱۲ ای سلیمان، هزار سکهٔ نقره مال خودت،
و دویست سکهٔ نقره هم مال باغبانان،
ولی من باغ انگور خودم را دارم که اختیارش دست خودم است.»
۱۳ چوپان میگوید: «ای تو که در باغها نشستهای،
دوستان منتظر شنیدن صدای دلنشین تو هستند.
بگذار من هم صدایت را بشنوم.»
۱۴ دختر شولَمّی میگوید:
«ای عشق من، عجله کن،
و مثل غزال یا بچهآهویی باش
که به سرعت روی کوههای پوشیده از گیاهان معطر میدود.»